من به تنگ آمده ام

من به تنگ آمده ام از این سکوت های سیاه ِ تو

چنگی بنواز

چنگی بنواز تا سکوتت را افطاری دهم...

با خودم عهد کردم

به خودم

قول دادم دیگر در آینه ی چشمانت نگاه نکنم

نمی خواهم هرزه گری ِ صورتم را در مقابلت ببینم

اما

از سرخی لبانت نمی توانم به این راحتی گذر کنم

می شود چشمانت را ببندی ؟


مسیر زندگی ام شکل یک ذوزنقه شده

که در هر گوشه ی آن

تو

یک زاویه ی صد و هشتاد درجه

برای خودت باز کرده ای

...

چقدر ساده خم می شود

قامت ِ هرزگی هایم

در شکوه ِ روسری ِ تو ...


رعدی بزن

می خواهم از رنگین کمان ِ خیس  ِ باران دیده ات

فرود  آیم