خدایا تلخ می بینم سرانجام جوان ها را

زمانه سرمه می ساید شکست استخوان ها را

چقدر ای روزگاران ، زخم از تیغ خودی خوردن

میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را

خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم

خدایا شور این آتش فروشان سوخت نان ها را

به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد

کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!

به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها

بگو طوفان - بگو پایین نیاور بادبان ها را-

دهان موج را باید ببندد تربت مولا

بگو باید تحمل کرد یک چند این تکان ها را

چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند

خدایا بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را


علیرضا قزوه

غوره ها را حلوا کنید

جایی برای صبر دیگر نمانده !!!

چنان در عشق تو گیجم

که در چشمان بی سویم

عکس رویت

با میخ حک کرده ام

بگو دیوانه ات

اینک

لگام خود کجا بندد

که نامت هر کجا باشد

من آن جایم


یو آر آلویز این مای مایند...

پنبه ها را برای جویدن آماده کنید

انگار گاومان دارد می زاید...


سکوت ارجحیّت دارد

 همین الآن

تمام/.